نتایج جستجو برای عبارت :

اونی که دنبالش میگردیم

فصل 2
یکمرتبه کله ام به کار افتاد و فهمیدم چرا جاش آن شکلی لابه لای سنگ قبر ها می دود و جاخالی می دهد.دنبالش کرده بودند. کسی...یا چیزی...دنبالش بود. با ترس و احتیاط چند قدم دیگر به طرف جاش برداشتم و وقتی دیدم که دولا شد،جهتش را عوض کرد و در حال دویدن دست هایش را از هم باز کرد،تازه فهمیدم که پاک عوضی گرفته ام. کسی دنبال جاش نمیدوید،جاش دنبال کسی می دوید. دنبال پتی. خیلی خب،قبول دارم.گاهی وقتا قوه ی تخیل من زیادی کار می کند.خب،وقتی آدم میبیند یک نفر ای
خاطره فقط مال گذشته نیستیه ردپا میذاره از خودش تو قلبمونکه هر گوشه‌ای دوباره انگار دنبالش می‌گردیم...
.
و خب من امروز تمام حرف‌هایی که این مدت برام مرور می‌شد و گذاشته بودمشون برای یه وقت نامعلومی
همه رو گفتم...
و خب قشنگ بود همه چی مثل ۱۶ آذر ۹۵... ۵ فروردین ۹۹ هم رنگی شد تو این فصل 
امروز دوباره برگشتم سرکار 
این یک ماه که رمضان بود خونه نشینی باعث شده بود افسرده بشم 
الان این سوال برام پیش اونده چرا ما سمت کسانی میریم که به ما محل نمیدن؟ نمیدونم شاید اون آدمها برای ما بیشتر به خدا شباهت دارن چون خدا هم زیاد به ما اهمیت نمیده باید کلی دنبالش بدویم کلی گریه و زاری وعجز و لابه کنیم شاید گوشه چشمی به ما نظر کند
اینو از شعرهای شاعران هم میشه فهمید 
و از حرفهای عرفا که که میگفتن تمام دنیا را جستجو میکنی آخر سر میفهمی اونی که د
یکسال پیش یه قراردادی با یکی بستیم 
الان بعد یکسال هنوز دنبال پولمون میدوییم... حالا بعد یکسال طرف دبه دراورده و نمیخواد پرداخت کنه! 
امروز با رئیس صحبت کردم و گفتم جریان این شده و من اعصاب ندارم واقعا با این آدم بجنگم چیکار کنم؟ 
از طرفی میگم برم شکایت کنم از طرفی میگم ولش کن دیگه این که یه زندگی حسابی نداره حالا یه شکایت هم بیاد روش! 
رییس خیلی اروم توضیح داد دو تا کار میتونی انجام بدی:
کلا پرونده شو ببندی و بسپری دست خدای خودش و اعصابتو بیش ا
هیچ وقت نمیدونستم فامیلیم یعنی چی همیشه هم ازش بدم میومد,
الان طی یه تحقیق فهمیدم چه فامیلی با دلیل و با معنی دارم و به چه ادم های بزرگی بر میگرده:)
یه چیزی حدود اینکه 300-400پیش جد و ابادم کی بوده رو فهمیدم,که خیلی مصمم شدم بعدا بیشتر دنبالش رو بگیرم.
جد و ابادم پیداتون میکنم:))
من استدعا دارم جامعه شناسان و اقتصاد دانان جمع شن یه کتاب بنویسن تحت نام "پول و همه چی" و توش واقعا ثابت کنن ایا کسی که پولداره دیگه هیچ محدودیتی نداره؟ یا این حرف دنیا فانیه و پول خوشبختی نمیاره و علم بهتر از ثروته رو درست کردن تا پولای مارم ازمون بگیرن و محدودیت های بیشتری رو از خودشون سلب کنن؟؟
 
+ هر تفکری رو که دنبالش رو میگیرم اخرش به پول میرسم.... 
هر وقت شما دیدید، برخشم خودتان مسلط هستید، نه خشم شما بر شما مسلط است؛شما آزادید.
 
هر وقت دیدید، شما برشهوت خودتان مسلط هستید؛ نه شهوت شما بر شما؛
هر وقت شما دیدید، یک درآمد غیر مشروع در مقابل شما قرار گرفت و این نفس شما اشتیاق دارد،می گوید این درآمد را بگیر؛ اما ایمان و وجدان و عقل شما حکم می کندکه این نامشروع است،نگیر و بر این میل نفسانی خودتان غالب شدید، بدانید شما از نظر معنوی واقعاً انسان آزادی هستید؛
 
اگر شما دیدید یک زن نامحرم دارد م
بازهم لیگ برتر شروع شد و حرص و جوش خوردن ماهم دنبالش. 
به خدا نمیدونم چیکار کنم چی بگم ازی طرف اولین بازی استقلال بود ولی از طرف دیگه همین بازی اول هست که میبازیم و آخرش کارمون با یک دو امتیاز ضایع میشه.
خلاصه، داستان این فصل استقلال خدا کنه حکایت این چنداسال نباشه و انشالله این آخرین باخت فصلمون باشه
دیشب به این فکر می کردم که قصه ای که شروع کردم رو نیمه تموم گذاشتم و دیگه هم دنبالش رو نگرفتم. بعد یه کم که فکر کردم توی وبلاگ هایی که دنبال می کنم از این مدل قصه کم نیستبد نیست یه چالش قصه های نا تموم درست کنیم و داستان های نیمه کارمون رو تموم کنیم
اگه من همینجوری درسامو بخونم ، کنکور ارشد قبول بشم ، داستان نویسی رو جدی تر از هر وقتی دنبال کنم ، رو ترجمه هام کار کنم ، گیتار رو کامل یاد بگیرم ، ترس از آب رو بذارم کنار و شنا رو به طور حرفه ای آموزش ببینم ، میشم همون آدمی که همیشه توی ذهنم دنبالش بودم ؟ :)
امشب زنگ زدیم به تانیا. به جز تمامممم چیزای خوشگلی که میگه، امشب دیدم هی داره میگه شما نیاین و جیغ میزنه بعد متوجه شدم ایشون میخواسته بره یه جای دیگه با من حرف بزنه بعد مامانش اینا که میخواستن برن دنبالش میگفت نه شما نیاین میخوام با دوستم حرف بزنم و هی میگفت مشااان :))) وای عشق منهههه تمامممم ❤️❤️❤️
خسته بودم خیلی و نه تلگرام داشتم و نه اینستا و نه اون بود که خستگیم و در ببره پس اینستامو نصب کردم...اینم توجیه برای خودم؛(
چرا هیچکدوم از عشقایی که تو اینستا هست مثل رابطه ی من نیست؟ جدیدا مد شده که داستان آشناییشونو مینویسن پس چرا اشنایی ما اونقدر گه بود؟
یعنی اونا دروغ میگن؟ یا من بدم؟ یعنی عشقی هست که دنبالش باشیم یا همه دروغ میگن؟
خواب دیدم شب جشن ازدواجشه ولی چون‌طرف رو دوس نداره داره با یکی دیگه‌فرار میکنه:/
نقش من چی بود؟ از اول تا اخر دنبالش میدویدم که قانعش کنم بلکه برگرده و فرار نکنه. حرفشو بزنه و بجنگه!
چرا تو خوابم استرس دارم‌من؟ ینی واسه خودم غم و غصه تولید میکنم همینجوری! چقد تو خواب حرص خوردم و فک زدم واسشون تا خود فرودگاه!
+ و آدم دلش که بگیرد دردش را به کدام پنجره بگوید که دهانش پیش هر غریبه ای باز نشود؟
خواب دیدم شب جشن ازدواجشه ولی چون‌طرف رو دوس نداره داره با یکی دیگه‌فرار میکنه:/
نقش من چی بود؟ از اول تا اخر دنبالش میدویدم که قانعش کنم بلکه برگرده و فرار نکنه. حرفشو بزنه و بجنگه!
چرا تو خوابم استرس دارم‌من؟ ینی واسه خودم غم و غصه تولید میکنم همینجوری! چقد تو خواب حرص خوردم و فک زدم واسشون تا خود فرودگاه!
+ و آدم دلش که بگیرد دردش را به کدام پنجره بگوید که دهانش پیش هر غریبه ای باز نشود؟
فکر میکردم پسر هرچی بزرگتر شه من راحت تر میشم ولی کاملا اشتباه فکر میکردم الان داره سینه خیز میره و تلاش برای چهاردست وپا رفتن :) 
همش باید دنبالش باشیم مبادا اسیبی ببینه 
درواقع نگهبانش شدم بنده -_-
همه ی کارام یا نصفه میمونه یا کلا میمونه 
بقیه مامانا چیکار میکنن ؟ 
تا میام ظرف بشورم گریه اش درمیاد و مجبورم برم ببینم چه خبره و ... 
بلاخره بعد از مدت‌ها که ایده ساخت دوباره وبلاگ توی ذهنم می‌گذشت تصمیمم رو گرفتم و الان اینجام.
اینجا قراره جایی باشه برای نوشتن از فکرها، ایده‌ها، خاطره‌ها و هر آنچه که از ذهن نگار عبور می‌کنه و  دوست داره که ثبت بشن. جایی که من و نگار کمی باهم خلوت کنیم. اون کنج خلوتی که مدت‌هاست دنبالش بودم.
بله، سلام نگار رو پذیرا باشید :)
تنها ترین تنها هستم سکوت تاریک سرد در جاده ای بی انتها ....تاریک حتی جلوی پایم را نمی بینم از برداشتن قدم میترسم ....میترسم از قدم زدن. 
چندسال هست میدوم پاهایم خسته رمق ندارم. نرسیدم. 
به انچه که دنبالشان دویدم محو شد از نظرها  هرچه بود تموم شد.
 دنبالش بروم سکوت همه جا را گرفته سکوت سرد و تاریک شیوا رها تنها تنها ...
تنها ترین تنها هستم سکوت تاریک سرد در جاده ای بی انتها ....تاریک حتی جلوی پایم را نمی بینم از برداشتن قدم میترسم ....میترسم از قدم زدن چندسال هست میدوم پاهایم خسته رمق ندار م نرسیدم به انچه که دنبالشان دویدم محو شد از نظرها  هرچه بو د تموم شد دنبالش/بروم سکوت همه  جا را گرفته سکوت سرد و تاریک شیوا رها تنها تنها 
جشن تولد چهارده سالگیم بابام دستم رو گرفت و من رو به زیر زمین خونمون برد وگفت: "حالا وقتش رسیده که چیز مهمی رو بهت نشون بدم، این یه راز بزرگه"
من هیچ وقت اجازه نداشتم به زیر زمین برم، واسه همین همیشه فکر می کردم که تو زیرزمین خونمون یه نقشه گنج یا یه راه مخفی وجود داره، اما وقتی بابام در زیر زمین رو باز کرد، دیدم که اونجا کلکسیونی از پروانه های کمیاب رو جمع کرده. بابام که انگار دیدن اون پروانه ها همیشه واسش تازگی داشت، سیگارش رو روشن کرد و به من
سلام
یه مدت قبل (به زور) یه پست گذاشتم
درمورد داداشم
یه عده هم رفتن و دنبالش کردن
حالا دنبال کننده هاش شدن یازده نفر
منم قبلا نویسنده سایتش بودم منو حذف کرده
پز هم میده که من چنینم و چنانم دنبال کننده هام شدن یاااااازززززده نفر
عصبانیم از دستش 
چیکار کنم
شما چه پیشنهادی دارین
آخه خودم بهش یاد دادم چطور با بلاگ کار کنه ها
وای وای وای
abolfazlhayati.blog.ir
آدرس وبش↑
سست ترین کلمه "شانس"است... 
به امید آن نباش. .
محکم ترین کلمه "پشتکار"است...
آن را داشته باش. .
سالم ترین کلمه "سلامتی"است... 
به آن اهمیت بده. .
شایع ترین کلمه "شهرت"است... دنبالش نرو. .
ضروری ترین کلمه "تفاهم"است... 
آن را ایجاد کن. .
دوستانه ترین کلمه "رفاقت"است...
از آن سوءاستفاده نکن. .
اصلی ترین کلمه "اطمینان"است... 
به آن اعتماد کن. .
ضعیف ترین کلمه "حسرت"است... 
آن را نخور
♦️ عارفی!..قصر و پدر و مادر و همسر و همهرا در جستجوی حقیقت ترک کرد بعد از سالهابه خانه برگشت...وقتی همسرش سوال کرد:
آیا چیزی که دنبالش بودی در همین جا و درکنار خانواده ات پیدا نمیشد ؟
عارف جواب داد : من پس ازسالها تلاش ایننکته را فهمیدم که.....
               "جز بیکران درون انسان " نه جایی برای رفتن هست و نه چیزی برایجستن ....
دیشب رفته بودم محل کارش دنبالش تا باهم بریم خونه. یه بسته کوچیک بهم داد که تووش یه تسبیح و یه مهر و یه دونه نبات بود. همکارش از مشهد براش سوغاتی آورده بود. مهر و تسبیح رو داد به من و نبات رو خودش خورد. امروز توو شرکت تسبیح دستم بود یکی از همکارا پرسید اون چیه دستت؟ گفتم ذکر میگم؟ پرسید چه ذکری؟ گفتم ذکر معشوق. یا معشوق و یا معشوق و یا معشوق و یا معشوق و ...
صبح 26 نوامبر با Lene Marlin.
امروز همه چیز بوی نروژ رو میده. دریا شبیه دریای شمال (Northern Sea) شده و انگار یه چیزی ته قلبم میگه که دوباره به اروپا برمیگردم.
کریسمس نزدیکه و من آرزو میکنم کاش میتونستم دوباره اونجا بودم و از تک تک لحظاتی که برام مقدس بودن، لذت میبردم.
روزی دوباره به آلمان و نروژ و اسکاتلند برمیگردم و به تمام اون آرامش و رویاهای کودکانه ام که دنبالش هستم میرسم. 
 
دلتنگ کسی شدی ؟ زنگ بزن
میخوای کسی رو ببینی ؟ دعوت کن
میخوای بقیه درکت کنن ؟ توضیح بده
سوال داری ؟ بپرس
چیزی میخوای ؟ برو دنبالش
از چیزی خوشت میاد ؟ حفظش کن
از چیزی خوشت نمیاد ؟ ترکش کن
عاشق کسی هستی ؟ بهش بگو 
ما فقط یبار زندگی میکنیم
سخت نگیر ، ساده باش
 
میدونستم آدمها وقتی بالا و بالاتر میرن، این اتفاق می افته. اینکه هرچیزی که به دنبالش بودن رو رها میکنن و به دنبال هدف بالاتر میرن.. و درست همون وقت که اون چیزِ قبلی رو رها کردن، دنیا دست از خساست میکشه و اون چیز رو به پاشون میریزه... اما اونا دیگه اون چیزو نمیخوان... چیز دیگه ای رو میخوان... و همینطوری میشه که همه چیز رو رها میکنن و اوج میگیرن...
ادامه مطلب
صدای کشیده شدن چمدان کوچکش (تو خونه بهش میگیم چمدان خلبانی) روی آسفالت میومد. ساعت یازدهو نیم بود و اتوبوسش ساعت دوازده شب راه می افتاد. من هم دنبالش تا دم خونه رفتم و وقتی که داشت به سمت ته بن بست میرفت، یعنی جایی که با دوستش قرار گذاشته بود تا با اسنپ دنبالش بیاد، من جلوی در ایستادم و تماشاش کردم. دوست نداشتم برم خونه. دوست داشتم مطمئن شم که سوار میشه بعد برم. بعد دو سه دقیقه یه نگاه به عقب کرد و دید ایستادم. به سبک خودمون یه دست برام تکون داد و
سست ترین کلمه " شانس" استبه امید آن نباش
محکم ترین کلمه " پشتکار " استآن را داشته باش
سالم ترین کلمه " سلامتی " استبه آن اهمیت بده
شایع ترین کلمه " شهرت " استدنبالش نرو
ضروری ترین کلمه " تفاهم " استآن را ایجاد کن
دوستانه ترین کلمه " رفاقت " استاز آن سوء استفاده نکن
اصلی ترین کلمه " اطمینان " استبه آن اعتماد کن
ضعیف ترین کلمه " حسرت " استآن را نخور
 
صدای تیربارمیادخوب گوش کن محمود.محمودکه گوشش براثرصدای انفجارکرشده بودگفت این بعثی هاچرانمیرن خانه خودشان ازماچه میخواهند؟محمدگفت هرچه داری ونداری رابعنوان غنیمت میخواهند.
خلوت شده جاده مثل اینکه بعثی هارفته اندجهت تجاوزبه نوامیس.محموداین حرف هارادرهنگامی که میدیدولی نمیشنیدمیزدباکلی نارنجک سمت جاده رفت.
علی که هنوزمتوجه نشده بودگوش محمودکرشده دنبالش میرفت.
هردوجهت کشتن بعثی هاعازم میدان نبردبودند.
بچه ها هیچکس نمیفهمشه چقدر از اینجا بدم میاد.
چقدر از این شهر متنفرم.
ادم های کسخل کشورمون.
یه پست اومده گفته جراحی زیبایی نکنین نرینین به پوستتون.
بعجد دو تا اشنای دماغ عملیم 
اومدن لایکش کردن.
نمیفهمم .
بعد تو این وضع که کون خودشون رو نمیتونن بشورن زارت و زارت بچه پس میندازن.
بعد یسری پسر کیر بدست حشری همیشه ماشین باباشو برداشته تو خیابون هر دختری تنها رد میشه مث تاپاله میفته دنبالش.کیرم توتون.
دفعه بعد این حمالو ببینم کونش میذارم.
Sig Sauer به‌عنوان یک تولیدکننده تفنگ آلمانی مشهور، سال‌ها است مورد اعتماد است. P226 با کالیبرهای متعددی موجود است، اما 9 میلی‌متری موردی است که ما به دنبالش هستیم. به‌هیچ ‌وجه این  Sig Sauer برای کسانی که دستان کوچک دارند مناسب نیست؛ در حقیقت،
ادامه مطلب
الآن چشمم خورد به ماه، دیدم نصفه است. درصورتی که سر شب کاملا گرد بود! طوری که دخترخالم داشت براش میخوند: "یه ماه داریم قل قلیه"
یهو گفتم: عه ماه گرفته!
جایی هم اعلام شده یا من اولین کسی هستم که متوجه شده؟! :دی
ب.ن: وای الآن یکی از همکلاسیامو که ده ساله گمش کردم و دنبالش میگردم، تو یه گروه تلگرامی پیدا کردم! خیلی اتفاقی پیامشو دیدم و از پروفایلش شناساییش کردم. اسمش رو یه چیز دیگه نوشته بود، چهره اش هم عوض شده، از رو عکس مادر و پدرش شناختمش! چقدر هیجا
   اولیش بود ،‌یکی از اولین های دیگه ( اینجوری بگی کمتر میسوزی) ، اولین بار بود که این خط رو میشکوندم ،‌بزرگرترین ، مهم ترین ، خط قرمزم رو ،خندق کنده بودم براش حتی !
حالا اونوقت برای یه بچه بازی ، برای یه جنگ مسخره ، برای هیچی از روش رد شدم و حتی اصلا نفهمیدم ،لآن هم که فهمیدم میبینم که زمان کنترل زد نداره و چرا اون موقع اینقد زمین بازیم رو خوب مشخص کردم  .
   ولی توپ رفت بیرون ، توی جنگل های انبوه ، کنار اون همه تاریکی ، شبح و فرشته، منم رفتم دنب
امسال به طرز عجیبی سرم شلوغ بود و همیشه وقت کم می آوردم!! با اینکه وظیفه خاصی هم نداشتم و همون کارای همیشگی بود!! و باید بگم آرزو و اهداف ۹۸ موندن و باید سال ۹۹ خودمم یکم به خودم تکون بدم!! یکی از اهداف ۹۸ را رفتم دنبالش ولی نشد. آرزوهای ۹۸ اونایی هست که سالهاست آرزو مونده و خواست خدا را میخواد..
الهی تن و روح خانواده کوچیک منم سلامت باشه و سال ۹۹، سال برآورده شدن آرزوهامون باشه
کاش ۹۹ سال شکوفا شدنم، شکوفا شدنمون باشه که با لبخند و شادی و قنج رفتن
بعد از این به ندرت اینجا مینویسم شاید هم حالا حالاها ننویسم و بیشتر در وبلاگی جدید خواهم نوشت...
با آدرس جدید دنبالتون میکنم تا اگر خواستید دسترسی داشته باشید بهم...
ممکنه یه مقدار طول بکشه تا همه رو دنبال کنم
التماس دعا
بعدا نوشت:تا دو سه روز آینده اگر کسی تمایل داشت آدرسم رو داشته باشه و من دنبالش نکرده بودم همینجا اعلام کنه تا ترتیب اثر بدم...
دخترک پای چشم هایش سیاه برگشته بود، پلک هایش را به زحمت باز نگه داشته بود.
از من پرسید: رمان های روسی کجاست؟
راهنمایی اش کردم.
جنایت و مکافات را برداشت و گفت: هر کس جای من باشد، خودش را هم نمیتواند تحمل کند. بله! هر کس جای من بود همین کار را میکرد...
 
خیلی برایم عجیب بود. از مغازه که بیرون رفت، پسری به دنبالش دوید و شروع کرد قربان صدقه برود. سر دخترک را گرفت و روی شانه اش چنان محکم فشار داد که دخترک با تحکم فریاد زد: ولم کن بی ناموس بی پدر مادر!
 
میخ
شب سوم شده آقا کجایی یوسف زهراکجایی ای بیابان گرد، کجایی حضرت تنهادل من تنگ دیدارت، دل من خسته از هجرتزمینم می زند دوری، زمینم می زند دنیاغم هجرت مرا کشت و بیابان پرورم کرد وپر پرواز من هم سوخت شبیه عصر عاشوراپدر رفت و عمو رفت و رقیه یکه و تنهاعدو و اسب و گودال و رقیه خیره به تن هاسرش یک معجر پاره، تنش یک دامن خونیبه دنبالش عدو بود و رقیه در دل صحراشبیه کوچه شد صحرا و قنفذ می رسد از راهرقیه ناله زد فضه! شبیه حضرت زهرا
بسم الله الرحمن الرحیمهر چه پیش می رود اندازه قدم هایش بلندتر می شود. یکی هم نیست بزند سر شانه اش و بگوید: هی با تو ام? کجا با این همه دستپاچگی? روزهای ۲۶ سالگی را می گویم. با این که هیچ وقت، تصور خاصی نسبت به هیچ سنی نداشته ام و هیچ حس خاصی با سن مشخصی تو ذهنم گره نخورده، ولی خاطرم هست آن موقع ها که کوچکتر بودم، گمان می کردم ۲۶ باید برای سن یک آدم عدد بزرگی باشد. یعنی انتظارم بود کسی که به ۲۶ و ۲۷ رسیده باشد، لابد خیلی خیلی بزرگ شده است. حالا ولی او
چند تا اپدیت:
+کتاب تاوان خوب بود.
+تو قرنطینه کلی کار میکنم. کارای کسب و کارم و همه چی. مثلا امروز رنگ سازمانی رو امتخاب کردم و قالب وردپرس رو و اینکه تصمیم گرفتم اینستا هم بیام. 
+زبان میخونم و درس و کار میکنم و به بلاگم میرسم. کتاب زنجیر عشق رو هم شروع کردم.
+امروز رفتیم دنبال در واسه باغ. چندین روزه بابام داره دنبالش میگرده و نمیدونم امروز اوکی شد بالاخره یا نه. چون باغ رو داریم درست میکنیم انشاا... :) 
خب همینا فعلا :)
کمی زخمی‌ام اما همین که درآمدم از آن رابطه‌ی مسخره جای شکرش باقی‌ست. اسمش را حذف نمی‌کنم اما دیگر نباید دنبالش باشم. از ابتدا هم یک حماقت محض بود. سوای ایراد کار من او هم یک بچه حشری بود که هورمون‌هاش مثل من بهم ریخته بود. من که می‌دونم تهش هورمونه و حله پس دادِ چی رو داشتم؟ تحقیرم کرد که حقم بود و حالا دلم خوش است که لااقل تمام شده و هیچ وقت برای ساختن دیر نیست.
خویشتن طرح و بدنامه است و باید آن را به عهده بگیرم و به سرانجام برسانم. 
خویشتن...
آموزش زبان انگلیسی :اگر شما جز اون دسته از دانش آموزایی که دوست داری زبان انگلیسی مثل آب خوردن یاد بگیری کافیه به وبسایت خود آموز زبان سر بزنی و مقالات و فیلم های رایگان وبسایت خود آموز زبان رو ببتی برای اینکار تنها یه راه ساده هست و اون اینه به وبسایت خود آموز زبان سر بزنی یکی از مقالات مهم و و پر بازدید ما آموزش زبان انگلیسی همراه با رقصه یادت نره این مقاله ارزشمند رو از دست ندی و حتما حتما دنبالش کنی 
صدبار بهت گفتم برو
بلاکت کردم 
از همه جا
ول کن نیستی پا شدی اومدی ارومیه؟ خجالت نمیکشی میفتی دنبالم؟شاید این من نبودم که یذره جرعت و جنم داشتم رفتم به مسئول سینما گفتم،شاید یه دختر ضعیف طرف حسابت بود،بازم میخواستی بیفتی دنبالش؟
ببین منو،هرچی میگذره میفهمم هرچقدر بیشتر ازت متنفر باشم بازم کمه،کاری نکن بردارم اسم و شمارتو تحویل پلیس بدم،خودت راتو بگیر و برو
میدونی که هرکاری ازم سر میزنه،پس دنبال دردسر نه برا خودت نه برا من نباش
ازت متنفرمم
دیروز که داشتم از تربیت مدرس برمی گشتم خونه(مستحضر باشید من دانشجو تربیت مدرس نیستم فقط برای گرفتن نرم افزار و دیدن دوستم به انجا رفتم) موبایلم گم شد
یعنی شب که می خواستم برای سحری تایمر بزارم فهمیدم جا تره و بچه نیس
ما هم منتظر موندیم تا صبح بشه و بریم دنبالش بگردیم
از ساعت 7.5 تا به حال دنبالشم...ولی
چه کنیم ....
خدا کنه خونه باشه...
نظام سلطه، دشمنیِ دستپاچه و سراسیمه دارد. تدابیر، جنجال‌ها و تبلیغاتی که دنبالش می‌گذارند، همه به‌خاطر این است که اینها در مواجهه‌ی با این حرکتِ عظیم و متین و بنیانیِ اسلامی در کلیه‌ی جهان اسلام، دچار انفعالند.فصل اول: مبانی، خصوصیات و مواجهات انقلاب اسلامی ایران 
چشم هایم مدام به دنبال زیبایی ها میگشت
از وقتی دوربین دست گرفته بودم عادت کرده بودم به بادقت نگریستن در پدیده ها
این پدیده ها گاه جاندار بودند و گاه بی جان
اما هرگز چیزی به آن زیبایی ندیده بودم...
 
وقتی دیدمش چند صباحی چشم هایم به دنبالش راه افتادند سپس قدم هایم و پس از آن دلم....
دیگر آن سراپا پوشیده در سیاهی را از دور هم که میدیدم میشناختم؛ از توازن گامهایش و از نجابت نگاهش
 
هرقدر که او نجیب بود من سرکش شده بودم
و هرقدر سکون صدایش بیشتر می‌شد
بهم نگاه کرد... تو خوشگلترین وضعیت ممکن بود 
لعنتی خواستنی تر از هر موقع بود 
اما نمیخواستمش 
وااات؟؟؟ من چه مرگمه؟ من ؟؟؟
من کسی ام که تو سلف دانشگاه... عمو ته دیگی رو می‌شناخت... همیشه عین بچه اردک می افتاد دنبالش و اون میگفت اینقدر نخور عروسیت بارون میاد 
منی که همه جور کلکی سوار می‌کرد که سهمش از اون خوشمزه بیشترین باشه... غذا دونفره رو تو قابلمه شش نفره می‌پخت که ته دیگش بیشتر بشه... چرا امروز هیچ حسی نداشتم؟ اصن ضربان قلبم نه تنها تند نمیزد
اصولا هر کسی که وارد ماراتن کنکور میشه دوست داره یک دونده ی خوب باشه و از همه جلو بزنه و زود تر به خط پایان برسه اما این خوبه یا بد؟
تند خوانی مثل هر مهارت دیگه ای که انسان کسب میکنه اکتسابیه و چیزی نیست که از اول همه بتونن به درستی انجامش بدن پس اگه بخوایم از اول ادای تند خوان ها رو در بیاریم ممکنه ضرر کنیم و چیزی از درس متوجه نشیم
چند تا نکته بهتون میگم تا با رعایتش بتونین سرعتتون رو توی خوندن افزایش بدید
۱- خط بردن و خط کشی زیر جملات کاریه که
اگر علاقمند به شرکت در دورهمی های دوستانه با همشهری های خودتون هستید، میتونید در لینکی که براتون قرار میدیم وارد بشید و گروه موردنظرتون رو پیدا کرده و عضو بشید.
با عضویت در کانال گروه دوستیابی میتوانید روزانه لینک گروه های جدید و فعالی رو دریافت کنید، در همه شهرهای ایران،  میتوانید هر گروهی که به دنبالش هستید را با یک جستجوی ساده پیدا کنید.
نه روز روزگارش مثل روزه
نه شبهاش رنگ و بوی ماه داره
حواس روزگارش پرت انگار
همیشه توی سینه اش آه داره
 
به روی دلخوشی ها چشم بسته
برا غصه دلی آگاه داره
به هر دشت و دمن خونده فراغی
به لب هاش غزلی جانکاه داره 
 
گمونم دل زلیخایی کشیده 
که دائم سر میون چاه داره
نگارش دیگه بی نام و نشونه
که یکسر حوس بیراه داره
 
به دنبالش جلو چشم رقیبون
سر جنگ با قشون شاه داره
دوچشمونش به راه قاصدک هاست
هوای دلبر دلخواه داره
 
 
کاش میشد یه نوار سفید میکشیدم روی ذهنم ،کاش میشد از اول بدنیا میومدم ،کاش میشد همه ی اون آدمایی که دنیا میخواست از آدم بگیره میتونستم یه گوشه قایمشون کنم ،کاش میتونستم این صفحه ی نقاشی رو پاره کنم و روی یه بوم جدید چهره ی اون و به چه بزرگی میکشیدم که به دنیا بگم حتی فکرشم نکن که بخوای نباشه ،کاش میشد واقعا اشرف مخلوقات بودیم ،اونقدری که دعای ما بی استجابت نمیشد و نرفته به آسمون به زمین نمیخورد،کاش باتمام غلدرهی هامون اینقدر ناتوان نبودیم و
هو الرئوف الرحیم
رفتیم.
رسیدیم خدمت آقا. به همره مامان اینها و ریحانه که کمکی تو ماشین ما نشست.
گرما بیداد می کرد. رضوان روز اول تو اون گرما تو تب م سوخت. بچم خیلی مریض بود. ولی فسقلک خانم و آروم کنار ریحانه می نشست و بازی می کرد و شیر می خورد و می خوابید.
روز اول سه ماهگیش راه افتادیم. 
تا رسیدیم مشهد تصادف کردیم. اعصاب رضا برای دو روز تامین شد. و گرفتار بابت کارهای بیمه و ... که حالا که اومده تهران پشیمونه. که کاش تهران دنبالش کرده بودم.
امیدورام بتونم سالم و سلیم الصدر بارت بیارم.
نه ولی من چطور می تونم!
منی که هیچ وقت تکلیفم روشن نبود از شدت کور چشمی و کور دلی...
امیدوارم خدا سلیم الصدر بارت بیاره و بعد به عشقی کام دلت رو بگشاید که عشق بالا دستش فقط عشق خودش باشه که به ائنم برسوندت با این عشق ...
به عشق رسیدی درکش کنی ان شاءالله
عشق برات اتفاق بیافته ان شاءالله
اونقدر سلیم الصدر و دریا دل باشی که عشق بیاد سمتت و درکش کنی
و معشوق که عاشقت شده هم همینقدر و بلکه بیشتر سلیم الصدر و در
اینروزا همش خواب دانشگاه و مدرسه و آدمای مهم دوران آموزش رو میبینم :)
دلیلـــشم قطعا نمیدونم :)) دقیقا توی خوابم دنبال یکی از اهدافی بودم که قراره تا چند مدت دیگه دنبالش کنم :)) حس خوشایندی داشت واسم که من همچین هدفی رو دنبال میکنم !
دیشب به اسرار مامان منه شلخته پلخته رو ساعت۱۱شب راهی عروسی فامیلای دورش کرد ! بیخوابی دیشب حسابی اذیتـم کرد ولی از خستگی و سردرد به بدترین حالت ممکن ساعت۳خوابــم برد :)))
پ ن : دایره ای برای همیشه امدن خونه خودشون و ای
چرا زندگی رو سخت میکنی؟دلتنگ کسی شدی؟ ...زنگ بزنمیخوای کسی رو ببینی؟ ...دعوت کنمیخوای بقیه درکت کنن؟ ... توضیح بدهسوالی داری؟ ...بپرسچیزی میخوای؟ ...برو دنبالشاز جیزی خوشت میاد؟ ...حفظش کناز چیزی خوشت نمیاد؟ ...ترکش کنعاشق کسی هستی؟ ...بهش بگوما فقط یکبار زندگی میکنیم سخت نگیر، ساده باش :-)
 
اسکریپت پیدا کردن افراد در اینترنت با پایتون
 
درود به همه !
 
امروز میخوایم یه اسکریپت خیلی توپ و کاربردی بنویسیم .
خیلی مواقع هست ما توی اینترنت دنبال یه شخص خاصی میگردیم . خب پیدا کردن اون شخص شاید خیلی زمانبر بشه . کاری که باید بکنیم اینه که توی تمام شبکه های اجتماعی آیدی اون شخص رو جستوجو کنیم و دنبالش بگردیم .
خب خب خب ! میخوایم الیوت بشیم :)‌ ! پس بیاین یه حرکت الیوت پسند بزنیم !
ادامه مطلب
دیشب بود که فاطمهٔ عزیز به من پیام داد:
«سلام حریر خوبی؟ :) می‌گم می‌تونی تو وبلاگت یه راهنمایی برای من از مخاطبانت بخوای؟ من دنبال مجموعه عکس مستند-اجتماعی از عکاسان (فرقی نداره ایرانی یا خارجی) هستم. اما به‌طور واضح نمی‌دونم باید چه‌جوری و با چه سرچِ درستی در اینترنت به دنبالش بگردم.»
مخاطبانِ جانِ من، اگر اطلاعی از این موضوع و چند و چون کار دارید، لطف و مهرتان را دریغ نکنید. ممنون و سپاس‌گزار و چاکرپاکر همه‌تان. :))
این هم آدرس خانهٔ دوست
 یونس بن یعقوب گوید که شنیدم حضرت صادق ع میفرمود هر که گناهی کند و بداند که خدا بر او مطلع هست که اگر خواهد اورا عذاب کند واگر خواهد اورابیامرزد خداوند بهمبن  اگاهیش اورا بیامرزد تگر چه استغفار هم نکند  شرح مجلسی ره در جمله  فعلم انالله مطلع علیه گوید شابد مقصود علمی است که در  نفس اثر کند و ثمره اش عمل باشد  یعنی دنباله این علم  عمل باسد ودست از گناه برداریدوگرنه هر مسلمانی باین امر اعتراف دارد و هر که منکر ان باشد کافر است  هرکه بر این علمب
پاسخ به سوال شما
✅ تند بخوانیم یا نخوانیم !مسئله این است
اصولا هر کسی که وارد ماراتن کنکور میشه دوست داره یک دونده ی خوب باشه و از همه جلو بزنه و زود تر به خط پایان برسه اما این خوبه یا بد؟
تند خوانی مثل هر مهارت دیگه ای که انسان کسب میکنه اکتسابیه و چیزی نیست که از اول همه بتونن به درستی انجامش بدن پس اگه بخوایم از اول ادای تند خوان ها رو در بیاریم ممکنه ضرر کنیم و چیزی از درس متوجه نشیم
چند تا نکته بهتون میگم تا با رعایتش بتونین سرعتتون رو تو
بسم الله
 
آقای روحانی بارها به شدت تحریم‌ها و زیادتر شدنش در این دوره اشاره کرده است. ظاهراَ ایشان دنبال دو چیز است: یکی موجه کردن ناکامی‌ها و عملی نشدن وعده‌ها؛ دوم تلاش برای اقناع مردم و نظام برای ضروری جلوه دادن مذاکرات مجدد. بحث درباره‌ی این دو فراوان است و این‌جا دنبالش نیستم. پرسش فعلی این است: چه شد که تحریم‌ها شدت یافت؟ خلاف ما سنگین‌تر شده یا دشمن دید با تحریم، به خواسته‌هایش می‌رسد؟ اگر رویکرد دولت به جای کوتاه‌ آمدن برای لغو
روزی در بالای پشت بامی کفتربازی 30 راس کبوتر داشت و برای آن ها دانه می ریخت و آب می گذاشت و با پرنده ها حال می کرد ولی یک کبوتر بود که سفید بود و مانند کبوتر های دیگر پرواز نمی کرد فقط غمغم می کرد و راه می رفت این کبوتر سفید را کفترباز تازه خریده بود کفترباز به مغازه پرنده فروشی رفته بود و چون کبوتر سفید زیبا بود و از طرفی از او نترسیده بود و غمغم میکرد و با صدایش کفترباز فکر میکرد مست است او را به قیمتی بالا خریده بود و خوشحال بود حتی زمانیکه بال
 یکی بود یکی نبود ، غیر از خدا هیچکس نبود ، کنج اتاق خاتون ، تو پستو
پشت یخدون ، توی سوراخ تاریک ،دراز و تنگ و باریک ، یه موش خوب و ناز بود ،
خیلی دمش دراز بود ، گربه یه روز موشه رو دید ، از جا پرید ، فوری به
دنبالش دوید ، پنجول کشید ، دمبش رو چید ... 
ادامه مطلب
 
من خیلی بدهکارم...
بخاطر همه عرق های نریخته، کارهای نکرده، زحمت های نکشیده
بخاطر همه نقص هایی که باید برطرف میکردم و نکردم
بخاطر همه وقت ها و انرژی ها و فرصت هایی که تلف کردم
بخاطر همه عادت ها و خصلت هایی که باید ایجاد میکردم و نکردم
بخاطر همه وقتهایی که ناامید شدم
بخاطر همه وقت هایی که مقاومت نکردم و تسلیم شدم
بخاطر همه بارهای روی زمین مانده ای که برنداشتم
 
بخاطر اینکه باور نکردم مهم ترین جای زمین ایستادم...
 
 
و قطعا لیاقت این شاهراهی که ب
امیدورام بتونم سالم و سلیم الصدر بارت بیارم.
نه ولی من تنهایی چطور می تونم!
منی که خیلی جاها هنوز حب و بغض هام الهی نشده، هنوز...
امیدوارم خدا سلیم الصدر بارت بیاره و بعد به عشقی کام دلت رو بگشاید که عشق بالا دستش فقط عشق خودش باشه که به اونم برسوندت با این عشق ...
به عشق رسیدی درکش کنی ان شاءالله
عشق برات اتفاق بیافته ان شاءالله
اونقدر سلیم الصدر و دریا دل باشی که عشق بیاد سمتت و درکش کنی
و معشوقت که عاشقتم شده هم همینقدر و بلکه بیشتر سلیم الصدر و
خودم را به دستش سپردم، در آغوشش آرام گرفتم، نگاهمان در هم گره خورده است، پلک نمیزند،من در این نقطه از جهان، در آغوش معبودم، درگیر احساس خوشبختی غیر قابل وصفی هستم، معبود من، مرا رها نکرده است، در این زمان، مرا محکم تر به سمت خودش می کشاند، دلم ضعف میرود، چشمانم را آرام روی هم می گذارم، نفسم را حبس میکنم، می خندد،شیرین می خندد، میتوانم احساسش کنم، رد انگشتانش را روی دستم میبوسم، دنبالش میکنم، دستانش را میفشارم، سرم را به سینه اش میچسبانم و غ
هنوز حس ثابتی نسبت به سیگار ندارم. حالا که آن را به درست‌ترین حالتش می‌کشم گیج و منگ می‌شوم. علی می‌گوید «اینطوری بگم بهت: ما سیگار رو واسه سرگیجه‌ش می‌کشیم!» ولی سرگیجه و سست شدن چیزی نیست که من دنبالش باشم. برای سردردهایم 8 سال تحت درمان بودم. اتاق تاریک، دستمال، تنهایی، درد، درد و باز هم درد. گاهی با خودم فکر می‌کنم اگر آن روزها ورزش نمی‌کردم از پا درمی‌آمدم و امروز باید خیلی فرسوده‌تر می‌بودم. من چیزی که برایم لذت نداشته باشد و با
برای دانلود کلیک کنید
 
اگه لینکش خراب  بود از این لینک بدانید
لینک دوم..کلیک کنید
 
 
Hit me up boy, listen to my heartbeat عزیزم بهم زنگ بزن، به صدای قلبم گوش کن (Hit me up معنی ازم چیزی بخواه هم میده)
I know that you want it میدونم که اینو میخوای
Hurry up, baby show me how your love feels عجله کن، بهم نشون بده که عشقت چه احساسی داره
Oh, oh, come on right now اوه، اوه زودباش (بی خیال) همین الان
Hold, don't tell me how you really love me صبر کن، هنوز بهم نگفتی که چقدر دوسم داری
Oh, oh, come on boy and show me زود باش عزیزم بیا و بهم نشون ب
فصل 3
صدای خنده. با صدای زیر و ضعیفی که برای خودم ناآشنا بود، با لکنت پرسیدم: (( کی ... کی هستی؟)) در جیر جیر بلندی کرد، یک کم دیگر باز شد و دوباره شروع کرد به بسته شدن. با صدای محکم تری پرسیدم: (( کی اونجاست؟)) باز هم صدای پچ پچ و حرکت به گوشم خورد. جاش رفته بود عقب، خودش را به دیوار چسبانده بود و یواش یواش، از پهلو خودش را به پله ها می رساند. حالتی تو صورتش بود که تا آن موقع ندیده بودم ... وحشت محض. در، مثل در خانه های جن زده تو فیلم های ترسناک، باز هم جیر ج
عزیزان گوشی مورد نظر بنده زیر چک نویسام گم شده بود 
که رفتیم درس بخونیم ....
دیدم عععه گوشیییم....
عزیزان گوشیم پیدا شد ،دیگه دنبالش نگردید ... حل شد
خیلی خوش حالم
از تمامی عزیزان که در این غم 24 ساعته با من شریک بودند تشکر می کنم...✌
ان شا الله در شادی ها جبران کنم....
بازرگانی سازمان موقعیت خوبی بود برای کسی که بخواهد بار خودش را ببندد و جیبش را پر پول کند. گاهی یک قلم قرادادها چند میلیارد قیمت داشت. 
مصطفی که شد معاون بازرگانی سفره ی خیلی ها را جمع کرد. حتی دنبالش بود که پرونده شان را کامل کند و مستند محکومشان کند و پول هایی را که از جیب سازمان رفته بود دوباره زنده کند. فشار آورد و چند نفر از مدیرهای سازمان را عوض کرد. حتی به دفتر رئیس جمهور هم گزارش کرد، کار سختی بود.
یادگاران، جلد 22 کتاب شهید مصطفی احمدی رو
بازرگانی سازمان موقعیت خوبی بود برای کسی که بخواهد بار خودش را ببندد و جیبش را پر پول کند. گاهی یک قلم قرادادها چند میلیارد قیمت داشت. 
مصطفی که شد معاون بازرگانی سفره ی خیلی ها را جمع کرد. حتی دنبالش بود که پرونده شان را کامل کند و مستند محکومشان کند و پول هایی را که از جیب سازمان رفته بود دوباره زنده کند. فشار آورد و چند نفر از مدیرهای سازمان را عوض کرد. حتی به دفتر رئیس جمهور هم گزارش کرد، کار سختی بود.
یادگاران، جلد 22 کتاب شهید مصطفی احمدی رو
سگ باهوش

قصاب که کنجکاو شده بود و از طرفی وقت بستن مغازه بود تعطیل کرد و به دنبال سگ راه افتاد. سگ در خیابان حرکت کرد تا به محل خط کشی رسید. با حوصله ایستاد تا چراغ سبز شد و بعد از خیابان رد شد.
قصاب به دنبالش راه افتاد. 
سگ رفت تا به ایستگاه اتوبوس رسید نگاهی به تابلو حرکت اتوبوس ها کرد و ایستاد. 
قصاب متحیر از حرکت سگ منتظر ماند. 
اتوبوس امد, سگ جلوی اتوبوس آمد و شماره آنرا نگاه کرد و به ایستگاه
برگشت. صبر کرد تا اتوبوس بعدی امد دوباره
 
خعبببب ^-^
پست جدید از دید شما
این سریال گوگولی به شخصه برای من جذاب ترین 2019 بود و مشتاقانه دنبالش میکردم :)
داستان سریال، بازی گیرای بازیگرا، غیر منتظره بودن اتفاقات و ... از دلایل جذابیت سریال بود 
دوست دارم نظرتونو درباره این سریال باهام به اشتراک بذارید

ادامه مطلب
داشتم وب فاطمه رو می خوندم؛ پستش راجع به کم رویی و اینا بود. بعد یاد یه خاطره ای افتادم. من علاوه بر کم رویی یه مشکل دیگه هم دارم؛ نمی دونم می شه اسمش رو گذاشت مشکل یا نه ولی عموما کم برام سوال پیش میاد و  تو دوران دانشگاه اگر هم پیش میومد، بیشتر سعی می کردم خودم برم دنبالش و دیگه اگه خیلی برام مهم می شد مجبور می شدم که از اساتید بپرسم :/ یه بار برای اینکه به خودم  ثابت کنم نه اینجوریام نیست که دلیل نپرسیدن سوالام (البته اگه سوالی موجود می شد :دی) ف
اینکه وقتی فشارهای زندگی میان تو از اعتذال و حسن خارج نشی و از اعتبار و عیار نیافتی اتفاق مبارکیه، همون اتفاقیه که دنبالش هستم...
اینکه ناراحت نشم اگر مهمون سرزده و بدون اطلاع و اجازه ی من وارد اتاق خوابم بشه، اتاق خوابی که با عرف رایج جامعه خیلی فرق داره و همین فرق هم برای من یکم حل نشده ست و یه تضادی حس میکنم که اذیتم می‌کنه و بعد این اذیت سلسه وار باعث بشه به بچه ی مهمون اسباب بازی ندی و اون از لجش بچه تو محکم دوبار هل بده و بندازه زمین و اشک ب
خب بچه‌ها در ادامه آموزش گوگل ادوردز، به تمرین مربوط به تنظیم فرایند رهگیری تبدیل (conversion tracking) خوش اومدین. حالا اگه به ابزار و منوی کشویی آنالیز برید و بر روی اون کلیک کنید، تعدادی گزینه‌ی متفاوت رو مشاهده می‌کنین اما چیزی که باید دنبالش بگردید و چیزی که می‌خواید روش کلیک کنید، گزینه‌ی تبدیل هست.
ادامه مطلب
حضرت باقر ع فرمودروز قیامت قران ببهترین صورت بیاید وبر مسلمین گذر کند انها گویند این مرد از ما است از ان بگذردو نزد پیغمبران اید انها نیز کویند از ما است از ما است از انها نیز بگذردو نزد فرشتگان مقرب اید انان هم گویند از ما است تا ابنکه بدرگاه پروردگار عزت رسد وب. گویدپروردگارا فلانکس پسر فلان را من در دنیا روزهای گرمش را بتشنگی کشانده وشبهایش را به بیداری و فلانکس پسر فلان را نه روزهایش را به تشنگی بردم  ونه شبش را به بیداری  پس خدای تبارک و
دارم این تابستونو واقعا زندگی میکنم 
نه اینکه مشکلات و فکر و غصه نباشنا ،نه ، فقط به قول و قرارام با خودم پایبندم 
یکشنبه میرم کلاس موسیقی ثبت نام میکنم و هنر مورد علاقمو شروع میکنم
هر روز کتاب میخونم ، زبان میخونم ،ورزش میکنم 
دنبال پیدا کردن کلاس هندبالم که برم، چون از وقتی توی دانشگاه دنبالش کردم بشدت بهش علاقمند شدم :)))))) 
مرداد باز باید برگردم تهران و برم پیش دکتر ببینم چی پیش میاد :))) و خب اگه این تابستون کارم راه بیوفته یه مدت باید از ور
بسم رب الشهدا
.
#قسمت_پنجاه_و_چهارم
.
بیرون که اومدیم یه نفس عمیق کشیدم
- آخیش خفه شدیم
- من بهتون نگفتم برید سمت خانوما؟
یکم عصبانی بود
- چیزی نشد که حالا
بی توجه به من رفت سمت خروج و منم دنبالش دویدم
اما ساکت بودم بدون اعتراض
سر خیابون منتظر تاکسی بود
- میشه خواهشا پیاده بریم؟
- نه
- چرا هنوز عصبانی هستید از من؟
ادامه مطلب
چیزی که من رو از اعماق وجودم به وجد می‌آره، اینه که صبح، کله‌ی سحر پاشم، تلگرامم رو باز کنم و ببینم یه هم‌مدرسه‌ای‌ای که خیلی هم صمیمی نبودیم و الان زیست می‌خونه، به من پی‌ام داده و از من پرسیده که آیا می‌دونم که چه‌طور اعداد گویا رو می‌شه با اعداد طبیعی شمرد. خب واقعا، فارغ از علاقه‌ی خودم، از این ذوق کردم که دختر زیست‌خوانمان، سوالات این شکلی داره، و فراتر از اون، دنبال سوالاتش می‌ره تا جوابشون رو بگیره. البته، ممکنه این سوال مثلا
قرآن در چند جا می فرماید : 
«کُلوا» یعنی بخورید، اما هر جا فرموده 
«کلوا» به دنبالش یک مسئولیتی 
به عهده ما گذاشته است :
 
★جایی می فرماید : کلوا...
در ادامه می فرماید : «واشکروا»
«خوردی شکر کن»
 
★جایی می فرماید : کلوا...
در ادامه می فرماید :«اطعموا»
«خودت خوردی به دیگران هم بده»
 
★جایی می فرماید : کلوا...
در ادامه میفرماید :«انفقوا»
«بخور و انفاق کن»
 
★جایی می فرماید : کلوا... 
درادامه می فرماید : «واعملوا صالحا»
«خوردی نیرو گرفتی، کار نیکی انجا
این روزها بدجوری فکرم پریشون شده. یه اسب لجام گسیخته شده که هر لحظه داره به سمتی میتازه  و هی هی و های های منم به هیچ جاش حساب نمیکنه. موندم بذارمش به حال خودش که تا نفس داره برای خودش بتازه که وقتی خسته شد و از نفس افتاد برم بهش یه لجام سفت و سخت بزنم یا از همین الان بدوم دنبالش و مهارش کنم که این خطر گم و گور شدن خودم رو هم در پی داره. 
البته علت این اوضاع رو هم خوب میدونم. علت این اوضاع به هم ریختگی روزمرگی هاس که باعث شده وقتی برای لحظه ای اروم
این روز ها تقریبا همه چیز بهم ریخته ... من و ذهنم از همه بهم ریخته تر ... نمیدانم چه شد اما چشم باز کردم دیدم حالم حال خوبی نیست عصبیم با آدم ها دعوا میکنم به عواقب حرف ها و کارهایم فکر نمیکنم و تصمیمات هیجانی میگیرم و به دنبالش رفاقت هایم را خراب میکنم ... هی به گذشته فکر میکنم و دنبال گذشته میدوم واز من الآنم فرار میکنم و پسش میزنم و این شکلی حال امروزهایم  را خراب میکنم ‌.. خلاصه این روزا همش در حال خراب کردنم و دریغ از یک «ساختن»...
 
پینوشت : چند و
دیروز خنجر کلی التماس کرد که باهاش برم آش یا سیب.خب آش انتخاب کردم در حالیکه ناهار یه ظرف پر خورشت بامیه داشتم!بازم جای همیشگی و بازم شله قلمکار....
تو راه خونه هم کمی....
وقتی می خواستم سوار شم دیدم دست چپشو گرفته .فکر کردم داره سکته می کنه.بهش زنگ زدم گفت خوبم!رفتم خونه و  تا یه ساعت خبری ازش نبود!بعدش گفت حالش بد شده و با آژانس رفته خونه.دوستش میاد دنبالش و میرن کلاس...
از اون طرف بابا هوس قرمه کرده بود .به یاد اسبق!دو پرس گرفتیم و خوردیم!بعدش پدر گ
سلام 
وقت بخیر
دکتر زهرا مروج با مرتبه‌ی استاد تمام در دانشگاه سمنان ترم‌های زیادی هست که به تدریس درس حفاظت و رله می‌پردازن.
بنده دانشجوی ایشون بودم در مقطع کارشناسی. دو فایل PDF از تمرین‌های مرتبط با این درس در مورد طراحی حفاظت دیفرانسیل ترانس و باسبار، و همچنین طراحی رله‌های دیستانس از ترم ۹۷-۹۸ ایشون رو براتون به اشتراک می‌ذارم؛ تمرین‌های ارزشمندی هستن و فکر نمی‌کنم جایی بتونید مشابه اینها رو به راحتی تهیه کنید. چون خودم هم خیلی دنب
یه اشتباه بزرگ کردم!
دنبالش گشتم و پیداش کردم!!
حالا دوباره همه خاطرات مضخرف دارن تو ذهنم ردیف میشن
حس میکنم مغزم داره منفجر میشه
لعنت ب حافظه
لعنت ب حافظه
من فقط نیاز ب ی موضوع جدید دارم تا دیگه این ذهن مغرور مسخرم تو رو یادآوری نکنه!
حافظه عزیزم لطفا خفه شو و بذار بخوابم
اون و هرچی درباره اون هست بدرک!!
همه چی از اون پیشنهاد مسخره شروع شد! 
چی باعث شد وقتی میخوای کسی رو بندازی تو زباله دون ذهنت کاری کنی ک یکی دیگه بهم ربطتون بده؟
اگ قبل هرکاری ف
خب...من نویسنده هستم و به پیشنهاد یکی از دوستهام که می گفت وبلاگ بزنم و رمان هام رو اونجا بنویسم،
این وبلاگ رو زدم.
در واقع من نویسنده رمانهای جنایی،پلیسی و ترسناک هستم و تا حالا عاشقانه ننوشتم.
اما این وبلاگ رو طراحی کردم تا فقط علاقه مندان رمان های ترسناک و جنایی رو در این وبلاگ جمع کنم.
شاید بگید رمان عشاقانه بهتره.
اما اینم بدونید که همه چیز،رمان عاشقانه نیست و این ژانر،کلا سبک خاص خودشو داره که من تا حالا تو اون بخشش نبودم.متاسفانه!
اما اگ
واقعا نمی‌دونم برای چی باید بجنگم(!) و برای چی نه... نمی‌دونم چی ارزشش رو داره...
حالا جنگ نگم بهتره شاید... تلاش. بعد این جوریه که نگاه می‌کنی واسه یه چیزایی باید تلاش کنی که آلردی یه عالمه آدم دارنش بدون هیچ تلاشی. نمی‌دونم... ناعادلانه؟... حالا خیلی کاری ندارم به عادلانه بودن یا نبودنش ولی ناامید می‌کنه آدم رو... و خب این جوریه که مثلا از دید اونا بیای نگاه کنی مشکلت رو بدیهی و مسخره‌ست و حس خوبی نمی‌ده این...
نمی‌دونم این تلاشه مرز داره یا نه؟
یعنی دلم مثل یه بزرگراه شده که دم به دقیقه عاشق میشه؟ ازش عکس گرفتم. غروب بود تو کویر . نمیدونم چرا انگار قند تو دلم آب میشد انگار عاشق شدم. انگار یه حسی بهم میگفت عکسارو همون لحظه براش نفرست بعدا براش بفرست یا حداقل شمارشو بگیر . یکی تو این دل صا مرده ام مدام میگفت برو دنبالش ... 
اما گذشت زمانی که دیگه قابل برگشت نیست .
 
رمان تمنای وصال
دانلود رمان تمنای وصال اثر الناز محمدی با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان این رمان عاشقانه و اجتماعی درباره دختری به نام تمنا با روحی به نرمی باران ، الهه ای بی تمثیل در سرزمین عشق ، آمد تا مؤمن به عشقش کند، عشقی حقیقی فراتر از آدمیان حریص ، آمد تا طعم تلخ و گس مانند زهر تکرارها را از کامش بزداید ، آمد تا زمزمه روز و شبش شبیه لالایی دلنوازی بر لبهایش و کنار گوش او دوست داشتنی ترین تکرارش ش
داشتم فکر میکردم من این همه اسم پیکاسو رو شنیدم چرا یک بار دنبالش نرفتم؟؟ منظورم این نیست که فقط بیوگرافیشو نخونده باشم چرا خوندم در اون حد اما بیشتر کنجکاوی نکردم. چرا بیشتر ماها از چیزایی که باهاشون روبرو میشیم راحت رد میشیم؟؟ یه دفتر چه ی کوچیک دارم تصمیم گرفتم که چیزای کوچیکی که اینجا و اونجا به گوشم میخوره و من نمیدونمو توش بنویسم تا برم دنبالش. بیشتر کنجکاوی کنم. حالا نه که همه وقتم اینجوری بره ها ولی خب فکر کنم کار خوبی اگه انجامش بدم.
باد سردی می وزید.سرمای هوا تا مغز استخوان آدم پیش می رفت.بالاخره به خاطر سردی هوا تصمیم گرفتم که یک پالتو بخرم.همین طور که مغازه ها رو می گشتم و پالتوهای مختلف رو می دیدم،چشمم به یک پالتو افتاد.یک پالتو که همیشه دنبالش بودم.پالتویی شبیه پالتوی شرلوک. ^_^ البته فقط به خاطر این که شبیه پالتوی شرلوکه نخریدمش.برای این خریدمش چون به نظرم قشنگ اومد.شکل و رنگش با سلیقه ی من جور بود.خلاصه این که بعد از چند روز جستجو برای پیدا کردن پالتویی مطابق سلیقه
دوستان اصفهانی عزیز اگر میخواهید که در گروه های چت تلگرام عضو بشید بایستی وارد لینکدونی تلگرام شده و لینک مورد نظر خودتون رو پیدا کنید. بعد از ورود به کانال از قسمت جستجو میتوانید عنوان گروه که به دنبالش هستید وارد کرده و لینک مورد نظرتون رو دریافت کنید. در کانال لینکدونی لینکرام گروه های اصفهان زیادی وجود داره که روزانه با لینکهای جدید بروز میشه
بعضی وقتا یه هدف داری، یه هدف بزرگ که کل زندگیت شاید دنبالش بودی، کلی تلاش کردی براش کلی کار کردی کلی از زندگیت زدی از تفریحت تا بهش برسی، حالا دو حالت پیش میاد در نهایت یا بهش میرسی که خیلی حال میکنی با خودت فک کن برا یه هفته ماکسیمم ، حالت دیگه اینه که نمیرسی، همین.ولی میدونی داستان چیه؟ داستان اینه که تو هر دو حالت تو برنده ی زندگیتی، باور نداری؟ برگرد نگاه کن به مسیرت. واقعیت زندگی اون مسیرس یکم که دقت کنی خودش تفریحه خودش مشکله خودش صورت م
#جنگ_شناختی یعنی همین‼️ این تصاویر از عراق همان تصویری است که رسانه‌های استعمار دنبالش می‌گردند... این تصویر یعنی: اگر ما نباشیم، وحشی‌های جهان سومی یکدیگر را پاره پاره خواهند کرد، استقلال داشتن بلوغ عقلی و تاریخی می‌خواهد که این‌ها ندارند. پس باید به اشغال تن بدهند و هزینه‌ی آنرا بپردازند تا دست کم زنده بمانند!! وحید یامین پور دشمن می‌خواهد تصاویر میهمان نوازی و مهربانی عراقی‌ها با زوار ایرانی اربعین را در ذهن ایرانی‌ها با تصویر قت
تابه حال شده چیزی را گم کنید؟
مثلا یک انگشتری که خیلی دوستش داشتین!
 
یاهرچیزی که براتون باارزش باشه.
قبول دارین تا وقتی که پیدا نشه،هرجاکه هستین چشمتون دنبال گمشدتونه؟
اگه یه چیزی یه گوشه ای برق بزنه به سمتش میرین واحساس می کنید انگشترتون پیدا شده !
تابه یادش هستین دنبالش میگردین
حالا میخوام یه پیشنهاد بهتون بدم که اگر انجامش بدین حالتون خیلی خوب میشه
همه ماآدمها دنبال حال خوبیم مگه نه؟
کسی را سراغ داری که بگه من نمیخوام حالم خوب باشه میخو
خب دیروز رفتیم ابن سینا پارچه واسه عید بگیرم و توی اولین مغازه چیزی رو دیدم که دنبالش میگشتم! باورم نمیشه هنوز! یه مانتو دیده بودم تو اینستا گفتم این ک پیدا نمیشه؛ ی همچین رنگی یا ابی میگیرم اما اولین مغازه اولین پارچه ای که دیدم اون بود! بعد هم یه پارچه روتختی دیدم که قبلا توی یه سایت ترک بود خیلی خوشم اومده بود و اونو اصلا انتظار نداشتم پیدا کنم اما دیدمش!! خب واقعا خداروشکر :) 
دیگه اینکه امروز رزومه ام رو حرفه ای تر کردم و برا چند نفر صحبت کر
همین چند خط که به تو می نویسم، همین چند خط ساده که جوابم را میدهی. خودت نمی دانی چه قدر حال من را سر جایش می آورد. سر جایش هم که نیاورد خوشحالم میکند. قبلترها فکر میکردم مگر این چند کلمه چه فایده ایی دارد؟. میدانی چه وقت بود؟ وقتی یک دریا روبرویم بود و تا افق،وقت بود برای زندگی. افق هم که بی انتهاست .اما حالا افق هست، دریا هم هست، اما دنیای ما همین «کلمات» را کم دارد. حالا میفهمم ارزش همین کلمات ساده را. دنیای امروز همه چیز دارد، سرعت دارد، پیشرفت
رمان تمنای وصال
دانلود رمان تمنای وصال اثر الناز محمدی با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان این رمان عاشقانه و اجتماعی درباره دختری به نام تمنا با روحی به نرمی باران ، الهه ای بی تمثیل در سرزمین عشق ، آمد تا مؤمن به عشقش کند، عشقی حقیقی فراتر از آدمیان حریص ، آمد تا طعم تلخ و گس مانند زهر تکرارها را از کامش بزداید ، آمد تا زمزمه روز و شبش شبیه لالایی دلنوازی بر لبهایش و کنار گوش او دوست داشتنی ترین تکرارش ش
 
#هر_روز_با_شهدا
 
❇️ شهید مهدی باکری
 
آن روز ها شهردار و من در شهرداری معاونش بودم. به زور رفتم دنبالش، رسیدیم به حومه شهر همان حلبی آبادهای قدیم، آب سرازیر شده بود داخل یک خانه، درزد، پیرمردی عصبانی در راه باز کرد و شروع کرد به بدو بیراه گفتن به شهردار....
 
آن شب من و مهدی جوی کوچکی کندیم و آب را هدایت کردیم بیرون خانه، تا اذان صبح طول کشید. او می گفت : ما شهردار این شهریم باید بتوانیم جواب این مردم را بدهیم. تازه فهمیدم که مهدی شب های قبل را
 ابراهیم بن محمد گوید سعید دربان  بمن گفت شبانه بمنزل حضرت رفتم و با نردبانی که همراه داشتم به پشت بام بالا رفتم  انگاه چون چند پله پایین امدم در اثر تاریکی ندانستم چگونه بخانه راه یابم نا اگاه مرا صدازد که سعید همانجا باش تا برایت چراغ اورند من پایین امدم  حضرت دبدم جبه و کلاهی  پشمی در بر دارد وجانمازی  حصیری اوست یقین کردم نماز میخواند بمن فرمود اتاقها در اختیار تو من وارد شدم و بر رسی کردم وهیچ نیافتم در اطاق خود حضرت  کبسه پولی با مهر م
 
سلام 
این وبلاگ دوستم هست. 
http://asrehzoohoor.blog.ir/
وبلاگ « عصر ظهور » وبی با اهمیت در زمینه اعتقادی _ ایمانی _ایرانی  *** با بهره‌گیری از پند و حرف و عملِ بزرگانِ به واقع بزرگ بخصوص امام علی ع و امام صادق ع و دیگر بزرگان ؛ از ایام ماضیه تا عصرِ حالیه,
،،،،،،، دنبالش کنید و به قسمت   « تقبل نماز و روزه استیجاری » سر بزنید. 
ادامه مطلب
بسم رب الشهدا
.
#قسمت_پنجاه_و_پنجم
.
متعجب ایستاده بود
بدنم روی زمین درد گرفته بود 
با کلی آخ و اوخ به بدنم کش و قوسی دادم وبلند شدم دنبالش رفتم پایین
با ذوق سلام کردم و رفتم کنار مامان فرشته 
مامان یه لقمه واسم گرفت
رو به محمد کردم
- دیرتون نمیشه صبر کنید منم بیام؟
- من کلاس ندارم اما فاطمه کلاس داره
ناراحت لب ورچیدم
- فاطمه توبا ماشین برو ما خودمون می ریم
ادامه مطلب
از روزی که ممکنه آغازِ اتمامِ مجردی هام باشه میترسم...
از فردا و شبیه فرداها...
پ.ن:هیچوقت فکر نمیکردم تواین عصر روزی مقابل مردی قرار بگیرم درحالی که من اولین خانومی باشم که باهاش حرف میزنه!!!!قسم میخورم فکر نمیکردم روزی یه مردی بگه انقدر خودمو سرگرم کردم که وقت نکردم به جز گل و گیاهم عاشق کسی بشم!اصلا برام جدی نیست بنا به دلایلی امااااا امروز امیدوار شدم به وجود کسی که من همیشه دنبالش بودم ‌‌‌.اینکه اولین عشق کسی باشم برام جذابه،و امروز فهمی
بهرام یه شعر خوب داره که میگه: منو میبینی؟ جلوی پام هیچ رد پایی نیست!
بعضی وقتا به بچه هایی که دارن باهام کار میکنن نگاه میکنم و به حالشون غبطه میخورم. لااقل برای اونا یه حسین مداحی هست بره جلو راها رو باز کنه امتحان کنه که برن دنبالش احتمال شکستشون کمتر شه.
برای من کی بود؟ از روزی که یادم میاد با آزمون و خطا اومدم جلو و همچنان با آزمون و خطا دارم پیش میرم. خیلی سعی کردم یکیو پیدا کنم که با تجربه باشه بتونه راهو نشونم بده. ولی نبوده. هیچکی حاضر ن
در ادامه آموزش گوگل ادوردز می‌خوایم وارد یک تعداد صفحه‌ی هدف نمونه بشیم و اونها رو مورد بررسی قرار بدیم؛ اینها تعدادی کمپانی هستن که من براشون وقت گذاشتم و در موردشون تحقیق کردم به نظرم کار اونها در ارائه‌ی اطلاعات صحیح به مردم خیلی خوبه و این کار رو در زمان صحیح و با فرمت مناسب انجام می‌دن. اولین موردی که می‌خوام به شما نشون بدم سایت ماز هست؛ ماز اساساً یک پلتفرم بازاریابی آنلاین، جستجو و شبکه‌های اجتماعی هست و این یک کلیکه که یک تبلیغ

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها